واکسن 4 ماهگی دیروز دختر خوشکل مامان واکسن 4 ماهگی زد هوراااااااااا بمیرم برای خانم خوشکل مامان که انقدر صبوری کرد دیروز صبح با وحشت ازخواب بیدار شدم اوینا طبق معمول صبح زود بیدار شد سجادم سر کار بود قرار بود با دایی جون محمد ببریمش اصلا دلم نمی اومد امادش کنم خلاصه کلی باهاش بازی کردم وساعت 10بهش قطره استامینوفن دادم محمد و شبنم اومدن با یه عالمه دل نگرونی بردیمش بهداشت اول وزن و قد و اندازه سر فسقل خانم و اندازه گرفتن که خدا را شکر همه چی نرمال بود و بلاخره لحظه سخت واکسن رسید در گوشت زمزمه کردم نازنینم مجبورم وگرنه محال بود این کارو بکن فدات شم بخاطر سلامتی خودته و تو رو به دست دایی محمد سپردم و خودم رفتم توی حیاط بهداش...